گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل یازدهم
VI -مادام دنی


ولتر خواهرزاده اش را، که روزی معشوقة وی بود، به این کاخ آورد و میزبان خود ساخت . این زن، که در 1712 زاده شده بود، ماری لویزمینیو نام داشت و دختر کاترین، خواهر ولتر، بود. پس از مرگ خواهر (1726)، ولتر سرپرستی فرزندان وی را به دوش گرفت. ماری در بیست و شش سالگی، اما سرافراز از جهیزیة گرانبهایی که داییش به او داده بود (1738)، با سروان نیکولا شارل دنی، که از کارمندان پایین رتبة دولت بود، زناشویی کرد. شش سال بعد، در همان سالی که ولتر و مادام دوشاتله به پاریس رفتند، نیکولا شارل دنی درگذشت. همسر بیوة او در آغوش ولتر تسلی جست و ولتر در او گرمای تازه ای یافت. آنگونه که پیداست، مهر و عاطفة دایی چندی بعد جای خود را به علاقه ای نامشروع سپرده است. در نامه ای که ولتر در23 مارس 1745 نوشته، خواهرزاده اش را «دلدارم» خوانده است1 ولتر ممکن است

1. این نامه و نامه های دیگری که بخشهایی از آنها را اقتباس می کنیم از جمله نامه های خطی هستند که تئودور بسترمان در 1957 کشف کرده است و «کتابخانة مورگن» نیویورک از بازماندگان مادام دنی خریده است. دکتر بسترمان، که سرپرست «مؤسسه و موزة ولتر» در له دلیس ژنو است، نامه ها را با ترجمة فرانسوی آنها، (پاریس، 1957) همراه ترجمة انگلیسی آنها، به نام «نامه های عشقی ولتر به خواهرزاده اش»، به چاپ رسانده است. همة این 142 نامه، جز 4 نامه، به خط خود ولترند. پاره ای از نامه ها را ولتر به ایتالیایی نوشته است، زیرا مادام دنی با این زبان آشنایی داشت. نامه ها از 1742 شروع شده اند و تا 1750 ادامه می یابند؛ اما تنها سه نامه، تاریخی قطعی و مشخص دارند، چنانکه تعیین ترتیب همگی آنان دشوار است. تاریخهایی که در متن ما داده شده اند، همانهایی هستند که دکتر بسترمان تعیین کرده است.

خواهرزاده را با نیتی پاک چنین خوانده باشد. ولی در دسامبر – دو سال قبل از آنکه مارکیز دوشاتله به سن – لامبر برخورد کند – ولتر نامه ای به خواهرزادة بیوه اش نوشته است که ناچاریم مفهوم لفظی آن را بپذیریم:
هزار بار می بوسمت. روانم روح تو را می بوسد؛ قلبم شیفتة توست. سرین زیبا و همه تنت را غرق بوسه می کنم
چنانچه پیداست، مادام دنی روی پاره ای از این واژه ها محجوبانه قلم کشیده است، ولی گویا با همان شور و علاقه بدو پاسخ داده است، زیرا ولتر در 27 دسامبر 1745 از ورسای بدو نوشت:
عزیزم ... می نویسی که خواندن نامة من حتی حواس تورا به وجود آورده است. به من نیز چنین حالی دست می دهد. نمی توانم واژه های شیرین و دلنشین تو را، بی آنکه تا اعماق روحم شعله ور شود، بخوانم. همان علاقه و احترامی را که به شخص تو دارم به نامه هایت نیز دارم . ... تا دم مرگ دوستت خواهم داشت
در سه نامة دیگری که در 1746 نوشته است، به این عبارات بر می خوریم: «دلدارم را هزاران بار می بوسم.» «می خواهم نزدیکت زندگی کنم، و در آغوشت جان سپارم.» «کی برایم مقدور خواهد بود با تو زیست کنم، و جهان را به فراموشی سپارم؟» و در 27 ژوئیه، چنین می نویسد:
تنها به خاطر توست که [به پاریس] می آیم؛ و اگر پریشانیم اجازه دهد، خویشتن را بر پاهایت خواهم افکند و همة زیباییهایت را غرق بوسه خواهم کرد. پستانهای گرد، سرین فریبنده، و همه تنت را، که این همه مرا به شور آورده و لذت بخشیده است، غرق بوسه می کنم.
عمر مردان نیز چون زنان مرحله ای خطرناک دارد، با این تفاوت که این مرحله در مردان طولانیتر است و ابلهیهای باورنکردنی پیش می آورد. ولتر تابناکترین مرد روزگار خود بود؛ ولی فرزانه ترین آنان نبود. دیوانگیها، بی احتیاطیها، تندرویها، و کج خلقیهای کودکانه ای که صدها بار از او سر زدند دشمنانش را خشنود، و دوستانش را اندوهناک می ساختند. اکنون پس از سالها هماغوشی با زنان، خود را در اختیار خواهرزاده ای گذاشته بود که ظاهراً به او علاقه

داشت، اما با آغوشی باز به پولش عشق می ورزید . این زن تا روز مرگ ولتر بر او اعمال نفوذ می کند و با اخاذی از او بر ثروت خود می افزاید. او از نظر موازین اخلاقی روزگار خود زن چندان بدی نبود. ولی با برگزیدن دلدارانی بتناوب برای خود – باکولار د/آرنو ، مارمونتل، و مارکی دوگزیمنس- حتی موازین اخلاقی سست روزگار خویش را زیر پا نهاد.
مارمونتل در 1747 از او به نیکی یاد کرده است: «این زن، با همة زشتیهایش، دوستداشتنی بود. مانند دایی خودخوی و سیرتی ساده و بیتکلیف داشت، و در سلیقه و هوش و ادب همسان او بود. از این روی، همنشینی با او بسیار دلپذیر بود.»
در روز مرگ مادام دوشاتله، ولتر به خواهرزاده اش نوشت:
کودک دلبندم، هم اکنون دوست بیست ساله ای را از دست داده ام. می دانی که زمانی دراز است که در او به عنوان یک زن نگاه نکرده ام. یقین دارم که تو در اندوه جانکاه من شریک خواهی شد. مرگ او در این شرایط، و به چنین علتی، برایم دردناک است. برایم مقدور نیست آقای شاتله را در این ماتم مشترک تنها گذارم. ... از سیره به پاریس خواهم آمد تا تورا به آغوش کشم؛ و تنها دلداری و یگانه امید زندگی خود را در آغوش تو بجویم.
در طی هشت ماهی که ولتر اکنون در پاریس می گذراند، دعوتهای مصرانة فردریک باز هم از سرگرفته شدند؛ و او نیز در حالتی بود که این دعوت را بپذیرد. فردریک شغل سرپرده داری، همراه خانه ای رایگان، و حقوق 5000 تالری به او پیشنهاد کرد. ولتر، از آنجا که هم فیلسوف و هم صراف بود، برای هزینة سفر از شاه پروس وام خواست. فردریک هزینة سفر را پرداخت، و با نکوهشی طعنه آمیز وی را به هوراس شاعر تشبیه کرد که هرچه را به سود وی بود دلپذیر جلوه می داد. ولتر برای عزیمت به آلمان از شاه فرانسه اجازه خواست؛ لویی به خرسندی با رفتن او موافقت کرد، و به نزدیکانش گفت: «با رفتن او، دیوانه ای از ورسای دور خواهد شد و دیوانه ای بر دیوانه های دربار پروس افزوده خواهد گشت.»
در 10ژوئن 1750، ولتر پاریس را به قصد برلین ترک گفت.